زهرا علیزاده
قصاب چاقو را روی گلوی خوک گذاشت.
پدری روبروی دخترش که در لباس عروسی مانند مرواریدی
پیرزن چادرمشکیِ کهنهای را دور کمرش پیچیده بود. با
برادر متهم با صدایی لرزان گفت: «جناب قاضی برادرم
« زندگیِ دوباره» زن شمعهای سیاه دو طرف قاب