«یک جهان، یک تَن، یک پا؛ پای چپِ من»

صدای گریه‌ی تولدش در بخش نوزادان پیچیده بود. مادر و پدر مشتاقانه در انتظار به آغوش کشیدن نوزاد تازه‌متولد شده‌شان هستند، که با گفته‌های پرستارِ بخش دنیا روی سرشان خراب می‌شود. فرزند شما‌‌‌ “فلج مغزی است”.
کریستی همیشه پدر، مادر، خواهر و برادرهایش و یا بهتر بگویم جهان را از پایین نگاه می‌کند. انگار با سقوط هم‌خانه شده و ذره‌ای امید به صعود ندارد. همیشه خودش را کوچک و ناتوان می‌داند. آنها را بزرگ و قوی!. زبان در دهان قفل است. قدرت تکلم ندارد. دست‌ها مؤدبانه در کنار پهلوها آرام گرفته‌اند. سرکشی چشم‌ها و دهان از مغز، امان او را بریده است. تمام دردها در دل مانده و توانِ به دوش‌کشیدن‌شان را ندارد. حسرت در آغوش کشیدن مادر روزِ او را به شب تبدیل کرده است. کریستی دوست دارد یک‌بار، تنها یک‌بار بگوید؛ «مادر دوستت دارم.» هیچ‌کس باورش نمی‌کند. اما مادر با تمام احساسات مادرانه‌اش، هرگز نپذیرفت، که فرزندش هیچ‌گونه استعدادی در یادگیری نداشته باشد. او از هر زمانی؛ هر چند کوتاه برای آموزش الفبا برای فرزندش دریغ نمی‌کند. پدر؛ اما پسرک را با همان ناتوانایی‌ها پذیرفته و مادر را بخاطر تلاش بی‌ثمر در آموزش دادنِ او شماتت می‌کند. «کریستی جز پای چپ و مادر پناهی در این دنیا ندارد.»
حالا “کریستی‌براون” هفت سالگی را پشت سر نهاده و به زندگی با پای چپ عادت کرده است. یک‌روز که خانواده دور میز ناهار جمع بودند و تن بی‌حرکت او مثل همیشه اسیر زمینِ سردِ خانه بود، آنها درکمال ناباوری نوشته‌ای را در قسمت پایینِ بدنِ بی‌حرکت پسرک‌شان دیدند. کریستی با گچ سفید و کمک گرفتن از پای چپ تمام تلاشش را کرده بود تا نام تنها دلیلِ بودنش در این دنیا؛ «مادر» را روی زمین بنویسد. پدر و مادر از دیدن نوشته‌ی روی زمین کاملاً شوکه شده بودند. آنچه می‌دیدند را باور نداشتند. خواهر و برادرهایش شگفت‌زده نگاهش می‌کردند. مادر در حالی‌که گونه‌هایش از اشکِ شوق خیس شده می‌گوید: «می‌دونستم! می‌دونستم، که پسرم سرشار از استعداده. من به توانایی‌های کریستی ایمان داشتم.» همان‌طور که فریاد خوشحالی سر می‌داد پسرکش را محکم در آغوش می‌گیرد و غرقِ بوسه‌اش می‌کند. پدر، کریستی را روی شانه‌اش می‌گذارد و با شوق وصف‌نشدنی‌ای فریاد می‌کشد ببینید! همه ببینید این پسرکِ من است، او یک نابغه است.
مردم از همه جای شهر، برای دیدن تابلوهای بی‌نظیر و زیبای کریستی آمده‌اند.

اکنون “کریستی‌براون” بهار هجده سالگی را پشت‌ سر گذاشته است. او پله‌های سقوط را طی کرده و از نردبان صعود بالا می‌رود. اینک نقاشی ماهر و معروف شده، که پدر و مادر به وجود او و پای چپش افتخار می‌کنند. گاهی دچار تنش‌های روحی می‌شود و دلش می‌خواهد مانند برادرها و دوستانش برقصد، راه برود، بدود، خودش را ایستاده در آینه ببیند. با دستهایش نقاشی بکشد. اما خدای او سرنوشتش را طورِ دیگری رقم زده است. با حضور در کلاس‌های گفتار‌درمانی تکلمش کمی واضح تر و بهتر شده است. این‌روزها حس می‌کند، که به نوشتن هم علاقه دارد. با کمک گرفتن از برادرش تصمیم می‌گیرد داستان زندگی‌اش را بنویسد. کریستی نمی‌خواست زندگی با پای چپش از یادها برود او قصد دارد به همه ثابت بکند که معلولیت ذهنی در مقابل قدرت توان و استعداد او هیچ است. روزها می‌گذرند و کریستی سخت مشغول نوشتن زندگینامه‌اش است. ولی روزهای شلوغ و پر دردسر هم نتوانستند کریستی را از احساسی که در درونش شعله‌ور شده بود دور کنند.
عشق به پرستارش امید تازه‌ای در دل کریستی زنده کرده است. نمی‌داند آیا عشقش او را با آن شرایط خواهد پذیرفت یا نه؟ اما باید به او می‌گفت و خودش را از عذابی که هر لحظه شکنجه‌اش می‌داد رها می‌کرد.
جمعیت زیادی برای رونمایی از کتاب
« پای چپ من» در سالن جمع شده‌اند و همگی منتظر ورودِ نویسنده‌ی بزرگ وتوانای این کتاب ارزشمند هستند. کریستی اما در اتاقی دیگر منتظر پاسخی سرنوشت‌ساز از معشوقه‌اش است. «آیا مرا به همسری می‌پذیری؟ لطفا با من روراست باش!»
طولی نمی‌کشد، که صدای دور شدن قدم‌های عشقش( ماری‌کار) در سالن می‌پیچد. او خسته‌تر از همیشه دور شدن آرزوهایش را نظاره‌گر است. مراسم در حال اتمام است، که ناگهان کریستی درمیان تشویق‌ها و فریادهای حاضرینِ در سالن، صدای قدم‌های آشنایی را می‌شنود که این‌بار عاشقانه به او نزدیک می‌شد.

✍زهرا علیزاده

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. سلام خانم علیزاده‌ی عزیز.
    ممنون که داستان زندگی کریستی براون رو‌ برامون تعریف کردید.
    این نویسنده یه درس بزرگ به ما می‌ده، اینکه نباید برای ننوشتن مدام دلیل بیاریم.
    حتّی توی بدترین وضعیت‌ها هم می‌شه نوشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *