«فصل معجزه»

خود را به مثابه‌ی واژگانی می‌پندارم. بلکه هم یک سطر وارسته از یک رمانِ بلند با پایانی باز. همزادی از تبار شمایان، که خدا مرا نگاشته است. در کدام صفحه و بند حک شده‌ام؟! نمی‌دانم. و نمی‌خواهم که بدانم. هستی را کتابی یافته‌ام که نویسنده‌ی آن پیوسته در حال بازنویسیِ دست‌نوشته‌هایش است. و هر بار تعداد بی‌شماری کلمه را از صحنه‌ی چرخش زمین به سفری بدون مرز گسیل می‌کند. به چشم‌داشتِ آن‌که افسانه‌ی خلقت به مرحله‌ی آخر، که می‌رسد بی‌نقص‌ترین باشد. اما آن‌چه می‌بینیم خلاف این فرضیه را ثابت کرده است. چندین هزار سال گذشته است. چندین و چند هزار سالِ دیگر هم سپری خواهد شد. اما آن‌چه اتفاق خواهد افتاد این است؛ نقطه. سر خط!
نویسنده‌ی پرندگانِ رها در موج، عریانیِ زمین، شعر صخره‌ها، آواز ماهیان، بانگِ آسمان‌ها و حلقه‌های روز و شبان هم‌چنان می‌نویسد و پاک می‌کند. نمی‌هراسد. نمی‌گریزد. سرود خستگی سر نمی‌‌دهد. من واژه‌ام. خدا مرا نوشته است. تا وهله‌ی پاک شدن نخواهم گذاشت ذهن مرا غبار بگیرد. در انعکاس آب و نبضِ من خورشید می‌روید. در کوچه‌های جستجو دریافته‌ام، که گریزی جز نوشتن نیست. همچون خدا که هزاران سال است می‌نویسد و پاک می‌کند. به خودم نهیب می‌زنم؛ دستانت از نوشتنِ آفاق و پایت از تلاش نماند. بنویس! بنویس و هراس مدار از آنچه غلط می‌افتد. بنویس و پاک کن! همچون خدا که هزاران سال است می‌نویسد و پاک می‌کند. و ما هنوز مانده‌ایم. در انتظار پاک شدن و بر خود می‌لرزیم. تا شفقِ مرگ از مبدأ پگاه می‌آغازم و کوله‌بار خود را از تازه‌های راه می‌آکنم. از غربت عظیم درختان، از ریشه‌های تشنه، از بارش زهر تنهایی، از هجوم تب و هذیان، از دست‌های باران و پاره‌های خورشید، از زلال چشمه‌ی حیوان، از آوازه‌خوان کوچه‌های بن‌بست، از موسمِ خنجرهای بوسه، از قلب هزار تکه‌ی عشاق و از فصل‌های معجزه خواهم نوشت. آسمانِ یائسه را به تصویر خواهم کشید. همزاد گردباد خواهم شد. خواهم تاخت.
به گمانم خدا مرا در کتاب بی‌پایان دنیا این‌گونه نوشته است؛

«تو انعکاس بغض رهایی و نوری
صبور باش!
سپیده نزدیک است.»

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *