« دیوارهای شب بلند است. »
گفتا: “دیوارهای شب بلند است.” ” تسلّایم بده! ” گفتم: ” چند سبد یاس، پیشکش راهت، مگر چشمهای گستردهٔ آفتاب را ندیدهای؟ ” گفتا: “در کنج خلوتگهِ سایهگسترِ تاریک،
« جان دوباره »
“داستان کوتاه در قاب نامه” صابر عزیزم، سلام از به خواب رفتنت دو روز گذشته، اما برای من دو قرن است که نیستی. میدانم برمیگردی. در این دو روز
« بهار»
“بهار” با صدای کوبیده شدن در حیاط مثلِ اسپند روی آتش از خواب پرید. زن با دیدن جای خالی دخترکَش دو دستی بر سر و صورتش کوبید و فریاد
چند وقتیست…
چند وقتیست کودک درونم، بیلالایی شبانه به خواب رفته است. چند وقتیست در کابوسهای شبانهام، زنی را میبینم، آشفته و پریشانحال به دنبال خودش میگردد. چند وقتیست انعکاس صدایی
« سیزده یعنی؛ نقطه. سرخط…»
این مطلب در تاریخ ۱۴۰۰٫۶٫۷ در روزنامه صبح نو چاپ شده است . حتماً با توجه به سن و شرایطی که دارید برایتان پیش آمده است، که در تنهایی
« فال حافظ »
مَرد در افکارش غرق بود، که به پارک رسید. دستها را تا ته، در جیبهایش کرده بود. شانه ها را بالا داده و سرش را مثل کبک در یقهٔ
آرشیو نوشتهها
دستهها
- آنافورا نویسی (۱)
- پادکست (۱)
- تازه ها (۹)
- جستارکوتاه (۲۱)
- جملهٔ کوتاه (۲)
- جملهورزی (۱)
- خاطرات کودکی (۲)
- داستان کوتاه (۱۷)
- داستان مینیمال (۵)
- داستانهای خیالی (۲)
- دلنوشته (۲)
- شعر و ترانه (۱)
- عکسنوشته (۱)
- کاریکلماتور (۲)
- کتابهای الکترونیکی ( ebook) (1)
- مقاله (۷)
- مقالهٔ سئو (۲)
- نامهنگاری (۱)
- واژهسازی (۱)
آخرین دیدگاهها