«نفس»

« زندگیِ دوباره» زن شمع‌های سیاه دو طرف قاب عکس پسرش را روشن کرد. مهمان‌های عزیزی داشت. دو ماهی می‌شد تنها فرزندش را از از دست داده بود. داشت

ادامه مطلب »

باورم کن!

امضای دوستت دارم را پای دلتنگی‌هایم زدم، باورم کن! آخَر این سکوت را بر سر کوه فریاد زدم. باورم کن! هرچه گفتم، جانا جز تو ندارم من، محبوبی برای

ادامه مطلب »

« بی‌زبان‌های دوست‌داشتنی »

« هر وقت از ناسازگاری آدم‌ها دلم می‌گیرد، به تماشای حیوانات می‌روم. »  ” ایرج پزشکزاد ” از ناسازگاری آدم‌ها و دنیای‌ دروغین‌شان به خواندن جمله‌های قصار پناه بردم،

ادامه مطلب »