« پرنسسِ نیل »

آرتمیس دختری بود دوازده ساله، که همیشه در ذهنش دنبال سرزمین جادویی می‌گشت و دلش می‌خواست قهرمان افسانه‌ای در سرزمینی کنار رود نیل باشد. عصر روز   زمستانی سرد، مدادرنگی‌هایش

ادامه مطلب »

«رؤیای خاکستری»

  باانداختن هر قرص توی لیوان، آرزوهایش را می‌دید که به سرعت در آب حل می‌شدند. اما چاره‌ای جز قورت دادن آن‌ها نداشت. تیک تاکِ ساعت روی دیوار مثل

ادامه مطلب »

عشق سیاه

اواسط ماهِ اکتبر بود. ابرهای سیاه و پراکنده، پهنای آسمانِ شهرِ لندن را پوشانده بودند. دختر جوانِ بیست‌و‌سه ساله‌ای با بارانیِ قرمز، چکمه‌های مشکی‌ای که تا زانوهایش بود و

ادامه مطلب »

« واژه‌بازی »

از کودکی تا به امروز بازی‌های زیادی را تجربه کرده‌ام. اما باید اعتراف کنم هیچ‌کدامشان را به اندازهٔ “واژه‌بازی” و “جمله‌ورزی” دوست نداشته‌ام. یا اگر بخواهم واضح‌تر بگویم‌؛ نمی‌دانستم

ادامه مطلب »

« عکس‌نوشته »

نوشتن آسان نیست. گاهی مغز خون می‌گرید تا شاهکاری خلق شود.   نوشتن، فانوس اندیشه را روشن نگه می‌دارد.   نوشتن نه تنها افکار منفی را از مغز بیرون

ادامه مطلب »

« هر روز، روز توست »

امروز روز توست. تویی که هرگاه ابرهای دلتنگی آسمان دلم را فراگرفتند، پناهم شدی. تو می‌چرخیدی و من خالی می‌شدم. خالی از درد، خالی از بغض، خالی از هرچه

ادامه مطلب »